دستات رو آروم بزار رو سرت
شاید اشتباهه ولی بعد حدود چند ماه بد جوری هوس کردم برم کلت نقره ایم رو از جعبه خوشگلش در بیارم و فشنگاش رو تو خشاب بزارم. یه دور رولرش رو بچرخونم. (نمیدونی صدای خشک و باحالش چطوری سکوت رو میشکونه و ترس رو تو وجودت ایجاد میکنه) چکشش رو بکشم و لولش رو بزارم رو سر چند نفر ازین دور و بریای آَشغالم که دارن پاشون رو از گلیم خودشون دراز تر میکنن
آخه بدبخت تو فکر کردی هستی کی؟
نمیدونی شنیدن بوی باروت بعد از شلیک، چه لذتی داره. پس بگیر لعنتی. بنگ بنگ بنگ
سه تا تیر کنار سرت زدم. به پام افتادی و خودتو خیس کردی از ترس. حالا فهمیدی چطوری میشه خردت کرد؟ فهمیدی که هیچی نیستی یا نه؟
نچ نچ نچ
عجله نکن. فراموش نکن که هنوز 4 تا فشنگ توش هست و لولش هنوز وسط پیشانیت چسبیده
0 Comments:
Post a Comment
<< Home