Friday, February 17, 2006

حرف دل

یادمه یه زمانی دعا دعا میکردم که سریع درسم تموم شه. زودی بیام تهران و به وصال معشوقه خود برسم که الان نه معشوقه ای مونده و نه دلی و نه دلداری. یه وقتایی یاد کارا و حرف و رویا های خودم میفتم و حرف هایی که بهم تحویل داد و من لبخند تلخی زدم و سعی کردم خوشبین باشم. امیدمو از دست ندم و به قول دوستان انرژی های مثبت از خودم در وکنم. نمیدونم قبول دارم که اشتباه کردم که دل پاکم رو در گرو مهر دختری معصوم چهره و دروغگوو مغرور دادم!!! یاد بعضی حرفاش که میفتما گلاب به روتون میخوام سریع خودمو به توالت برسونم و از ته دل اسید معده بالا بیارم. بعضی وقتا چنان تنفر وجودمو پر میکنه که میخوام بکشمش. نمیدونم بعضی وقتا هم دلم خیلی براش تنگ میشه. برای خنده های بامزش. برای اندک خاطراتی که برام تعریف کرد. برای دروغ هایی که بهم میگفت و فکر کرد که نمیفهمم. برای کلاس هایی که برام میگذاشت. برای دوست دارم هایی که هرگز نگفت. برای بوسه هایی که هرگز نداد. یا حتی برای دوست ندارم هایی که نگفت تا بفهمم و احساسم رو هدر ندهم
او میگفت و من میخندیدم اما چه تلخ. ولی ندید که از درون شکستم. آب میشدم ولی غرورنخواست که شکشتن مرا ببیند. شاید تو دلش میگفت چه آدم بی غروری است که این همه طاقت داره و دنبالم میاد. ولی افسوس که معنی عشق رو نفهمید. اونقدر بچه بود که فقط به فکر بیرون رفتن و نون بیار کباب ببر بازی کردن با هر بی سروپایی و... بود. ندید که برای دیدنش تا کجاها که نرفتم.اونقدر ظالم بود که نمیگذاشت که حتی صداشو بشنوم و بهش زنگ بزنم به بهانه اینکه داداشش میفهمه . کسی که بدون اطلاع خانوادش تا دیروقت لواسون اینور و اونور بود! یاد این که میفتم میخوام واقعا بالا بیارم. کاش اینارو میخوند و اگه جوابی داشت میداد. ولی به درک. بزار بره با همون کاراش خوش باشه. با دوستای ... حال کنه و بگه افشین چه خری بود که عاشق من شده بود. به قول حافظ ما هم داریم یه یار سفری. برو الان بچه ای . هنوز خیلی چیزاست که ندیدی ولی باید ببینی! ولی بالاخره یه روز میفهمی من چی میگفتم .اما چه سود؟
الان دیگه زیاد میلی ندارم که دقیقه ها تند حرکت کنند و من زودتر تهران بیام. تو سمنان خیلی احساس آرامش میکنم. فقط دلم واسه مامان جیگر و مهربون و ناز و گلم تنگ میشه. خدایا، شکر چنین مادر گلی که بهم دادی. مامان میخوام دستت رو ببوسم از بس که ناز و مهربونی. خدایا از صمیم قلب برای مادرم طلب سلامتی و عمر با عزت دارم و امیدوارم در سایه لطف الهی به سعادت دنیوی و اخروی وقرب الهی برسد. آمین
هرکس دلی داشت به دلداری داد..........دل دیوانه ماست که تنهاست هنوز

1 Comments:

At Saturday, March 04, 2006 1:39:00 AM, Blogger H.E said...

Fuck That Man.
Soojeye Jadid Ro Bechasb Ke Haghie :D

 

Post a Comment

<< Home