Thursday, October 12, 2006

پشت دریاها شهری است

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
.
.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید (تهی
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان
.
.
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد. دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهربه سرشاری یک خوشه انگور نبود
.
.
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
.
.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
.
.
خاک موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
.
.
پشت دریاها شهریست
قایقی باید ساخت؛

1 Comments:

At Saturday, October 14, 2006 1:58:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Aghaye afshin khan, az un avvalesh rahe dorostiro entekhab nakardi, ghoroore ziadit kar dastet dad, kheili delam mikhad bedoonam dalile inke rabeteye maro ham mikhasti beham bezani chi bood? amma kheili bimarefati, man dar haghet badi karde boodam? man hichvaght daghigh nemidoonestam chi mikhai, amma age 1% motmaen boodam, khodam komaket mikardam, hagham nabood. kheili az dastet asabani va narahatam, ke fekr nakonam barat mohemam bashe, amma barat arezooye movafaghiat mikonam.

 

Post a Comment

<< Home